جستجو

فنون و مهارت‌های شناختی قابل آموزش در ماجرا‌جویی‌درمانی‌شناختی

رد پای ماجراجویی در رد پای برف

من عاشق برف و زمستان هستم. بارش برف در وجودم چنان شور و شعفی ایجاد می‌کند که نگو شاید ریشه در کودکی‌هایم دارد. زمان‌هایی که حسابی برف می‌آمد و من با برادرانم یک دل سیربرف‌بازی می‌کردیم. من و برادرم یک تیم بودیم و دو برادر  دو‌قلوی  قبل از ما نیز تیم مقابل بودند

درست مثل تیم دوچرخه سواری‌ها و فوتبال بازی‌هایمان، تیم برف‌بازی هم داشتیم. دو برادرم دست و پای ما را می‌گرفتند و با شمارش اعداد ما را درون برف‌ها پرتاب  می‌کردند. پروسه برف‌روبی از بالا‌پشت‌بام هم داشتیم. البته من و برادرم ناظر بودیم و  دو برادر بزرگتر ما این کار را انجام می‌دادند. خلاصه که دانه‌های برف برایم صدای کلاغ می‌دهد و بوی کرسی و شادی

یاد شعری از علی صالحی افتادم:
رفته‌ای و راه‌ها را برف پوشانده است،‏

باید به کومه کلمات خودم برگردم

ماهی، علف، آفتاب، پرنده، سنگ، ستاره، انتظار، رود

و من، همه، هرچه، هر چه که هست،‏

همه ما فقط حسرت بی‌پایان یک اتفاق ساده‌ایم

که جهان را بی‌جهت جور عجیبی جدی گرفته‌ایم

(بگذار اینجا
یک ستاره بگذارم،
حرفم ادامه دارد.)

*
فراموشی، فراموشی، فقط فراموشی سرآغاز سعادت آدمی‌ست!‏

فراموشی

به گمانم برف رنگ فراموشی‌‌ست و زمانی که می‌بارد غم و اندوه را فراموش می‌کنم و دوباره زنده می‌شوم. و به قول شمس لنگرودی برف موسیقی منجمد است.
آری بهترین تعبیر برای برف، موسیقی است. موسیقی سکوت و آرامش و گاهی خنده‌ی کودکانه از ته دل، زمان خوردن گلوله‌های برفی به کله. و شاید برف موسیقی دسته جمعی کلاغ‌ها بر بلندای کاج است.


امروز کتابی خریدم با عنوان “زندگی ماجرا‌جویی است جراتش را داشته باشید” که منتخبی از گزین‌گویه و کلمات قصار با تدوین عباس مخبر است.

استادم شاهین کلانتری علاقه زیادی به گزین‌گویه دارند و من هم به این زمینه علاقه بسیار پیدا‌کرده ام.

اولین سفر ماجراجوییی با اردوی مدرسه

اولین سفر ماجرا‌جویانه با دوستانم دوم راهنمایی بود.
یک روز سرد زمستانی بود که به آبعلی رفتیم. معیار رسیدنمان به مقصد را رد‌پای برف بر جاده گذاشتیم و هر چه نزدیک‌تر می‌شدیم جاده بیشتر و بیشتر سفید‌پوش شده بود. به اردوگاهی که برای شرکت نفت بود رسیدیم.

اردو‌گاهی بود که کمی بوی نم می‌داد و انقدر بزرگ بود که هیچ وسیله گرمایشی جواب‌گو نبود. چندان نگذشت که وسایلمان را قرار دادیم و راهی کوهنوردی در برف‌ها شدیم. در دوره راهنمایی جثه ی ریزی داشتم و آن روز برف تا زانوی من بود. انقدر می‌خندیدیم و برف بازی می‌کردیم که نگو.

گروهی بودیم که ناظم‌های مدرسه مدام باید مراقب‌مان بودند تا کاری دست خودمان و دیگری ندهیم. آخرش هم این طور شد که در هیاهوی خنده هایمان، چکمه من از پایم در‌آمده بود و من نفهمیده بودم. و موقعی متوجه شدم که پایم در سرما یخ‌زده بود. کلی از مسیر را با یک لنگه پوتین برگشتم. و زمانی که به اردو‌گاه برگشتیم پای من منجمد شده بود. گروه امداد و نجات تشکیل شد. یکی حوله آورد. یکی شلوارم را آورد و یکی سشوار تا پایم را زنده کنند.

از زبان مونا

مونا یکی از دوستان همان دوره نوجوانی من است و  دکترای رشته ایمونولوژی دارد. و به قدر مو‌های سرش تجربه ماجرا‌جویی در زندگی دارد و از زندگی درس‌ها گرفته است. امروز از او پرسیدم تا جزئیات خاطره اولین ماجرا‌جویی مدرسه‌مان را بگوید و این‌گونه گفت:
“ما دختر بودیم و در اوج نوجوانی و دلمون می خواست لباسای خوشگل بپوشیم، جیغ بزنیم، آهنگ گوش بدیم، و با دوستامون خوش باشیم. ما که هر روز با روپوش خاص به مدرسه ای با مقررات سفت و سخت، توی اون جوّ با دیسیپلین، می‌رفتیم و تجربه اردو توی محیط انقدر آزاد و مفرح آن‌طوری، جوری بود که انگار یهو می‌انداختنمون توی بهشت.

و آن زمان اکثرا با فشار زمانی مدرسه وقت تفریحات آنچنانی هم نداشتیم. و اردو دقیقاً همون جایی بود که دیسیپلین‌‌های سفت و سخت کنار می‌رفت، درس و مشق وجود نداشت، می‌توانستیم لباس خوشگلامون رو بپوشیم، جیغ بزنیم و با واکمن و ضبط آهنگ گوش بدیم، کوه و تله‌کابین و … رو برای اولین بار تجربه کنیم…مثل دیزنی‌لند بود برامون.”

مونا به خوبی دیگری از اردو‌های مدرسه اشاره کرد، “اینکه اردو باعث صمیمیت بیشتر بچه‌ها می‌شد. چون ارتباطات از رقابت درسی خارج می‌شد. و اینکه مجبور بودی با جمع بیشتری از بچه ها در ارتباط باشی. آموزش روابط اجتماعی خارج از فضای مدرسه هم یکی دیگر از خوبی‌های اردو‌های دانش‌آموزی بود.”

تله‌کابین

یکی دیگر از خاطرات آن روز سرد برفی سوار شدن تله‌کابین بود. برای سوار شدن در تله‌کابین مونا با سه تا از دوستانش در یک گروه قرار گرفتند و همه اعضای گروه جز سنگین وزن‌های مدرسه بودند.

اسم گروه خود را ظریف مصور گذاشته بودند. اگر ظرفیت هر تله‌کابین شش نفر بود آنها با چهار نفر از ظرفیت وزنی بالاتر زده بودند.

به قول ست گودین “قدرت تبلیغات تلویزیونی رو به افول است.” به نظرم ست گودین درست می‌گوید بیست و چند سال پیش بود که برگرفته از تبلیغ موکت ظریف مصور مونا و دوستانش اسم گروه خود را آن نام گذاشته بودند اما کمتر کسی است که الان نام گروه خود را از تبلیغات تلویزیونی وام بگیرد.
مونا به من گفت: “زهرا، فکر‌کن چی بوده که بعد از بیست و پنج سال تک تک روزهای مدرسه رو یاد‌مون نیست اما جزئیات همون یکی دوتا اردو رو انقدر دقیق یادمونه”. به عقیده من مونا دقیقا هم درست گفت.

تاثیر تجارب بر مغز

به عقیده پژوهشگران علوم اعصاب شناختی دانشگاه کلمبیا اولین تجربه‌ها و همچنین تجربه‌های مهم در سیستم عصبی خاطره مثل هیپوکامپ ذخیره می شود و همین تجارب به ایجاد بینش و فرایند تصمیم‌گیری و نحوه شکل‌گیری رفتار در ما بسیار نقش پر‌اهمیتی دارند.
به هر حال آن خاطره شیرین به عنوان اولین خاطره ماجرا‌جویی نوجوانی در حافظه ما ثبت شد.

متخصصان نشان داده‌اند که تجارب در شکل‌گیری اتصال بین نورون‌ها و ایجاد مسیر‌های عصبی برای عملکرد‌های مختلف مغز تاثیر‌گذار است. و به نوعی این مسیر‌ها فرمانروای پاسخ‌های عاطفی، فیزیولوژیکی، روانی و جسمی ما هستند.
و به قول شکسپیر “تجربه جواهر است و باید این‌طور باشد. چرا که برای به‌دست‌آوردن آن بهای شگرفی باید پرداخت”

 

ماجرا‌جویی‌درمانی‌شناختی

 

ماجرا‌جویی‌درمانی‌شناختی، شناخت خود بر اساس فرایند‌های ماجرا‌جویی است. و با کمک تجارب ارزشمند ماجرا‌جویی پرواز، کوهنوردی، جنگل‌نوردی بتوانند به موارد زیر دست بیابند:
۱. مدیریت ترس و اضطراب
۲٫ افزایش عزت‌نفس و اعتماد به نفس
۳٫ افزایش ذهن‌آگاهی
۴٫ کنترل هیجانات
۵٫ مدیریت زمان
۶٫ خطر‌پذیری و تصمیم‌گیری در بحران

فنون و مهارت‌های شناختی که در ماجرا‌جویی درمانی بر پایه شناختی آموزش داده می‌شود چیست؟

•مهارت‌های ذهن‌آگاهی

یکی از مهارت‌های شناختی که در حین ماجرا‌جویی به کار گرفته می‌شود، حین تک تک تجربه‌ها مهارت ذهن‌آگاهی است. و همگام با ذهن‌آگاهی سه تمرین کنترل توجه، خود‌تنظیمی هیجانی، و خود‌آگاهی انجام می‌دهند و به سمت خروجی‌های رفتاری مفید پیش می‌روند. و این هنر و توانایی فعال‌کردن بخش اینجا-اکنون در مغز است.

فرض کنید یکی از مراجعین ماجرا‌جویی‌درمانی‌شناختی محیا بود، دختری که از ارتفاع ترس شدیدی داشت، مهارت‌های ذهن‌آگاهی برای کاهش اضطراب با روش شناختی مرحله به مرحله به او آموخته شد. و او آنها را به کار می‌بست.
طبق نظریه بک اضطراب برگرفته از دو نوع قضاوتی است که فرد از موقعیت هراس‌انگیز دارد یکی ارزیابی موقعیت تهدید‌کننده و دیگری برآورد شخص از توان خود برای رویارویی با آن موقعیت اضطراب‌آور.

بنابراین محیا با کنترل هیجانات ترس و خود‌تنظیمی هیجانی، و کنترل توجه و خود‌آگاهی یعنی سه تکنیک ذهن‌آگاهی توانست توانایی‌های خود در مورد پرواز و یا صخره‌نوردی را بالا ببرد و همچنین از ارتفاعی که در آن قرار می‌گیرد بحران نسازد و گام به گام بر اضطراب خود غلبه‌کند.

مهارت تنفس با ذهن‌آگاهی

فرض کنید در جنگلی سر‌سبز نشسته اید و جوری آرام گرفته و نظاره‌گر دم و بازدم خود هستید، افکار و احساسات مختلف در کشتی شما موج می‌زند اما بدانید افکار شما لنگر‌گاه امن و آرامش‌بخش شما‌ست.

و چقدر قشنگ می‌توانید حین تنفس عمیق خود یاد اشعار سعدی بیافتید: منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت.

هر نفسی که فرو می‌رود ممدّ حیات است و چون بر می‌آید مفرّح ذات

پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.

مراقبه خود‌آگاهی بدنی

گام بعدی تمرکز روی تک تک اعضای بدن است و روی هر عضو تمرکز می‌کنیم و شکر‌گزار خالق و نیز همان عضو بدن می‌شویم. این تکنیک به کاهش استرس و بالا‌بردن تحمل درد و سختی‌ها و خود‌آگاهی شناختی کمک بسیاری می‌کند.

مراقبه شناختی با طبیعت

از نوروز امسال کتاب زیبایی با عنوان “مراقبه با طبیعت” به قلم دکتر علی شمیسا را شروع کرده‌ام و به قدری این کتاب زیبا و الهام‌بخش است که تصمیم گرفتم در دوره‌های ماجرا‌جویی‌درمانی‌‌شناختی خود از مراقبه در طبیعت به عنوان عناصر نوازش‌دهنده روح و روان آدمی بهره ببرم. در جنگل و کوهساران با گیاهان و پرندگان، در کویر با ستارگان، در ساحل با دریا و در شب با مهتاب مراقبه انجام دهیم. و از عناصر طبیعت برای کسب آرامش و افزایش آگاهی نوازش دریافت کنیم.

حرف زیبایی ولتر بیان کرده است:
“آن که انتظار دارد هر چهار فصل سال بهار باشد. نه خود را می‌شناسد. نه طبیعت را و نه زندگی را”.
و به راستی من نیز معتقدم که مراقبه با طبیعت منجر به شناخت خود و زندگی نیز می‌شود.

به چالش کشیدن تفکرات

از آنجا که پیشتر نوشتم چرخه تفکر و رفتار و هیجانات را که در نظر بگیریم. عامل اصلی بسیاری از وقایع ناخوشایند باور‌ها و تفکرات ما‌ است. و با به چالش کشیدن تفکرات منفی از طریق تکنیک شناختی رفتاری به فرد کمک می‌شود تا تفکرات منفی را به چالش درآورد.

مثلا مهرو، فکر می‌کرد که در صخره‌نوردی ناتوان است. وقتی علت این حس را واکاوی کردیم به این فکر مرکزی در او رسیدیم که “من می‌دانم در اواسط کار خسته می‌شوم و می‌افتم”. این طرز تفکر او با شیوه‌های طرحواره‌درمانی‌شناختی به چالش در آمد و او فهمید که دارای طرحواره شکست است. او تسلیم این تله شده بود. در صورتی که با شناخت تله و شیوه‌های رویارویی با این طرحواره افکار او تغییر یافته و احساساتش تغییر کرد و او اکنون یکی از علاقه‌مندان ثابت صخره‌نوردی شده است.

بینش کامل به باور‌ها و ذهن و افکار خود

هر کس از هر موقعیتی درک و تفسیر به خصوص خود را دارد. مثلا سیما از ارتفاع می ترسد، علی از مواجهه با حیواناتی چون سگ دچار اضطراب می‌شود اما گلشید شجاع‌ترین و خطر‌پذیر‌ترین فرد گروه ماجرا‌جویی ما، نه از پرواز می‌ترسد و نه از مواجهه با حیوانات، هر دو انسان هستند و دارای شناخت و باز‌نمایی از وقایع.

گلشید در واقع نسبت به افکار و هیجانات خود بینشی عمیق پیدا کرده است و نحوه تفسیر و باز‌نمایی‌اش از پرواز و حیوانات آن چیزی نیست که علی و سیما در مواجهه با مسائل فکر می‌کنند.
با پیدا شدن بینشی عمیق نسبت به موقعیت‌ها و توانایی‌ها و افکار خود می‌توان مسائل مختلف را حل کرد.

فرناندو پسوآ: چشم‌انداز راستین، چشم‌اندازی است که خود می‌آفرینیم.

به اشتراک بگذارید

5 پاسخ

  1. خیلی خوشم از این جمله قصار اومد:
    حرف زیبایی ولتر بیان کرده است:
    “آن که انتظار دارد هر چهار فصل سال بهار باشد. نه خود را می شناسد. نه طبیعت را و نه زندگی را”.
    منم وقتی فصل بهار از کنار یه روستایی عبور می‌کردم، می‌گفتم چقدر اینجا زیباست، کسی که کنارم بود می‌گفت بهار همه جا زیباست.

    ولی من هم سرسبزی بهار رو دوست دارم و هم زرد شدن دشت‌ها تو تابستون و گرما و عرق‌ریزانش رو، هم برگ‌ریزان پاییز و خش خش برگ‌های خشک‌شده زیر پاهامو دوست دارم و هم شاخه‌های لخت تو فصل زمستون که برف گاهی دلش به حال اون شاخه‌ها می‌سوزه و میاد اونا رو می‌پوشونه تا خوشگل بشن.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط