مثالی ملموس برای درک چرخه تفکر و احساس و رفتار
.اوایل که خریده بودمش مثل سالار کار میکرد. ماشینلباسشویی آلمانی را میگویم که آن سالی که خریدمش بهترین مدل ماشین لباسشویی بود. در نوع خودش بنزی بود
از وقتی افتاد به تعمیر دیگر آن ماشینلباسشویی سابق نشد. مدام خرجش می کردم و این تعمیرکار میآمد و آن تعمیرکار میرفت. یکیشان گفت خانم مبادا که از دستش بدهید این ماشین موتوراصل است و مثل بنز سالار است
منتها برد کامپیوتریاش مشکل پیدا کرده و با وضعیت دلار الان ممکن است هزینه تعمیرش زیاد شود. پرسیدم: ارزش خرج کردن داره؟ گفت: شک نکنید صحبت برد کامپیوتریه. اساس کار ماشینه خانم
از زمانی که برد ماشینلباسشویی مشکل پیداکرده بود روند شستشو مختلشده بود. ماشینی شده بود که هم سلامتی خودش در خطر بود و هم برای من سختی را به ارمغانآورده بود.
به گمانم برد یک ماشینلباسشویی حکم تفکر آدمی را دارد.
نکتهی مهم
افکار و باورهای ما بر رفتارها و هیجانات ما تاثیرگذار است. و اساس رفتارها و هیجانات ما را تفکراتمان را تشکیل میدهد. و مترصد اینکه دچار آشوب و بهم خوردگی میشویم و هیجانات مختلف سراغمان میآید باید ریشه آن را در افکار خود بیابیم. و زمانی که با افکار و باورهای مخرب دست به کارها و تصمیمات می زنیم و هیجانات مختلف را بروز می دهیم، همچون همان ماشین لباسشویی که بردش خراب است هم به خودمان و روح و روانمان صدمه میزنیم و هم اطرافیان خود را دچار سختی و آسیب میکنیم.
بهترین راهکار این است زمانی که احساساتی چون اضطراب، عصبانیت، خشم به سراغتان میآید همان لحظه دست به آنالیز افکار خود بزنید و بررسیکنید که این احساس من از چه فکری نشئتگرفته و الان به چی فکرکردم که این احساس بهسراغمآمد؟
به این مثال توجهکنید فرضکنید بهروز در شرکتی مشغول کار است و یکی از همکارانش به او حرفی میزند که بلافاصله خشمگین میشود. بهروز همان موقع بلافاصله با خشم و عصبانیت پاسخ همکارش را داد و بحث و مشاجره بالا گرفت اما بعد از گذشت دقایقی از رفتارش پشیمان شد.
پیشنهاد روانشناسی شناختی برای بهروز
در هر موقعیت رفتاری سه مولفه را درنظربگیرد:
- اتفاق یا رخداد به وجودآورنده احساسات (انتقاد و لحن گفتار همکار بهروز)
- افکار یا باورهای مولد(قصدهمکارم تحقیرم بود)
- پیامدهای هیجانی آن رفتار(عصبانیت و پرخاشگری و بروز رفتاری ناشایست)
ممکن است به نظر بهروز برسد که رفتار همکارش منجر به عصبانیتش شد. اما در واقعیت افکار و باورهای او هستند که در رخدادی منجر به بروز هیجانی خاص میشوند.
در این اتفاق دو امکان وجود داشت: بهروز همان موقع بلافاصله با خشم و عصبانیت پاسخ همکارش را میداد یا درنگی کرده و احساس خشم خود را آنالیز میکرد. و همان لحظه بررسی میکرد چه فکری کردم که خشمگین شدم؟
مهمترین راهکار برای تغییر هیجانات و احساسات
مهمترین راهکار برای تغییر هیجانات و احساسات تغییر در شیوه تفکرات ماست.
به قول ویلی نلسون، به محض اینکه افکار مثبت را جایگزین افکار منفی کنید، نتایج مثبت در زندگیتان ظاهر خواهد شد.
بنابراین برای اینکه احساسات و هیجاناتمان را تغییردهیم برای روش بالا دو مولفه دیگر هم درنظربگیریم.
- به چالشکشیدن تفکرات و باورهایی که در آن موقعیت شما را آشفته کردند.
- جایگزین کردن نگرش موثری که منجر به تعادل هیجانی و رفتاری در زندگیتان می گردد.
مثال
بهروز در هنگام به چالشکشیدن تفکرات و باورهایی که منجر به عصبانیت او شده بود بیانکرد:
عصبانیشدم به دلیل اینکه فکر کردم همکارم حرف ناحقی زد و نشان از نادیدهگرفتن زحمات من بود.
عصبانی شدم به دلیل اینکه فکر کردم لحن گفتارش تحقیرآمیز بود.
عصبانی شدم به دلیل اینکه فکر کردم همکارم مرا انسان بیارزشی میپندارد.
و هزاران افکار ناخودآگاه دیگر که از ذهن بهروز عبور کرده و منجر به حس عصبانیت و خشم در وجود او گشته است.
بهروز با جایگزینکردن این نگرشها می تواند به تعادل هیجانی خود در مورد موقعیت عصبانیتزای مشابه کمککند:
زمانی که فردی از ما انتقاد میکند لزوما نادیدهگرفتن زحمات ما نیست و ما میتوانیم با صبر و حوصله به انتقاد آنها گوش دهیم.
زمانی که همکارم حرفی به من میزند و لو اینکه لحنش تحقیرآمیز باشد من عزت نفس و احساس ارزشمندی خودم را در وجودم حس میکنم و به شیوه عملکرد خودم ایمان دارم.
انتقاد یا پیشنهاد همکارم سبب نمیشود که در احساس ارزشمندی من خللی ایجاد شود. و با گوش شنوا خطاهایم را میپذیرم و از کارهای درست خودم دفاع میکنم.
نتیجه خودم
در آخر این نوشتار من را یاد کلامی از بزرگترین روانشناس شناختی عالم امیرالمومنین علی(ع) انداخت:
مراقب افکارت باش که گفتارت میشود.
مراقب گفتارت باش که رفتارت میشود.
مراقب رفتارت باش که عادتت میشود.
مراقب عاداتت باش که شخصیتت میشود.
مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت میشود.
یک پاسخ